ما الجديد
ستار دي في بي | StarDVB

أهلاً وسهلاً بك من جديد في ستار دي في بي StarDVB. تم في الاونة الاخيرة تطوير وتخصيص الموقع ليشمل IPTV و SMART TV بشكل أوسع من السابق. إذا كنت مسجل سابقا يمكنك الدخول باسم المستخدم السابق نفسه، وإن كنت غير مسجل مسبقاً، يمكنك التسجيل الان. نرحب بمشاركاتك واقتراحاتك في أي وقت، نتمنى لك وقتاً ممتعاً معنا.

تعريف فلسفه وكلام

محمود الحبيب

ستار جديد
ما با چند اصطلاح روبه‏روييم: فلسفه، كلام، فلسفه علم دين و فلسفه دين. روشن شدن اين اصطلاحات، راهگشاى رفع ابهامات است.

هركدام از اينها دانشهاى خاص و مستقلى هستند كه براى خود موضوع و هدف و قلمرو ويژه‏اى دارند و هرچند در پاره‏اى از مسائل مشترك باشند، ولى هركدام از جنبه خاصى به مسائل مى‏نگرند.

1- فلسفه
فلسفه دانشى است‏برين كه درباره عوارض ذاتى موجود - بما هو موجود - بحث مى‏كند.

چنان‏كه از تعريف فوق برمى‏آيد، موضوع فلسفه، موجود - بما هو موجود - است. يعنى موضوع آن، مقيد به هيچ‏يك از حيثيتهاى تقييديه نيست. موجود جسمانى يا موجود كمى يا موجود كيفى، مقيد به يكى از حيثيتهاى تقييديه شده است و صلاحيت اين كه موضوع فلسفه باشد، ندارد. بلكه مى‏تواند موضوع طبيعيات يا رياضيات يا علوم جزئى ديگر باشد.

اين كه موضوع فلسفه، موجود - بما هو موجود - است، به اين دليل است كه اولا مى‏تواند محور تمام مسائلى باشد كه در فلسفه مورد بحث واقع مى‏شوند و ثانيا نياز به تعريف و اثبات ندارد (1) . به همين دليل است كه تمام علوم جزئى به خاطر تعريف و اثبات موضوع به فلسفه نياز دارند، ولى فلسفه به لحاظ بداهت تصورى و تصديقى موضوع، نياز به هيچ علمى ندارد. فلسفه نسبت‏به ساير علوم، علم برين محسوب مى‏شود و ساير علوم، نسبت‏به فلسفه، زيرين، فلسفه در محفل علوم، بالادست و صدرنشين است و علوم، زيردست و زيرنشين.

در عين حال، هيچ مانعى نيست كه فلسفه در صغريات مسائل خود، از قضاياى علمى بهره گيرد و با ضميمه كردن كبريات فلسفى به آنها، نتايج فلسفى بگيرد. منتهى صحت آن نتايج را به‏طور مطلق، تضمين نمى‏كند، بلكه مى‏گويد: صحت اين نتايج، منوط ست‏به صحت صغرياتى كه از علوم استفاده شده است و لذا اگر روزى معلوم شود كه آن قضيه علمى باطل بوده است، فلسفه متضرر نمى‏شود. زيرا به قول معروف : «تنخواه بد به ريش صاحبش است!» .

با توجه به آنچه گذشت، مى‏توان قلمرو فلسفه را به شرح زير تبيين كرد:

الف) اثبات همه حقائق وجودى. مانند وجود خداوند و توحيد و اسما و صفات وافعالش، يعنى ملائكه و كتب و رسل و آخرت و همه مخلوقات او.

ب) اثبات مقولاتى كه براى موضوع فلسفه، به منزله انواعند نه خود انواع. مانند جوهر و كم و كيف و...

ج) اثبات امور عامه كه براى موضوع فلسفه، به منزله اعراض خاصه‏اند نه خود اعراض. چرا كه امور عامه، از معقولات ثانى شمرده مى‏شوند و اعراض، از معقولات اول. به عبارت ديگر: امور عامه محمول بالضميمه‏اند، نه محمول بالضميمه (2) .

بهترين تعريف امور عامه اين است: آن چه بدون واسطه در عروض يا حيثيت تقييديه، عارض موجود - بما هو موجود - شود. مانند وحدت شيخ‏الرئيس در كتاب «تعليقات‏» خود نيز حكمت را به معناى معرفت وجود واجب (3) - كه موجود اول است - و به معناى معرفت وجود حق (4) - كه همان واجب‏الوجود است - دانسته و صدرالمتالهين نيز گفته است: بحث از علتهاى غائى از حكمت، بلكه از افضل اجزاى حكمت است (5) .

مى‏توان حكمت را بدين لحاظ، برترين علم به برترين معلوم دانست كه معلوم آن، همان علت غائى است. چرا كه براى غايت مى‏توان چهار معنى در استعمالات فلاسفه به دست آورد:

الف) خداوند همان‏طورى كه فاعل است، غايت نيز هست; چرا كه نمى‏توان مانند اشاعره مدعى شد كه فعل او معلل به هيچ غرضى - چه عين ذات و چه زائد بر ذات - نيست و نه همچون معتزله فعل خدا را معلل به اغراض زائد بر ذات دانست. پس چاره‏اى نيست جز اين كه گفته شود: فعل او معلل به غرض است و غرض عين ذات است.

ب) غايت‏به معناى علم او به نظام خير است و علم عين ذات اوست.

ج) غايت‏بدين معنى است كه ذات مقدس او مطلوب و مقصود و معشوق همگان است.

د) غايت‏بدين معنى است كه خارج از ذات فاعل است و به ماهيت‏خود، سبب فاعليت فاعل و به وجود خود، معلول اوست (6) .

بنابر سه معناى اول، غايت‏شناسى فلسفه، يعنى خداشناسى و بدين لحاظ است كه بازهم فلسفه، افضل علم به افضل معلوم است.

كثرت، تقدم و تاخر، قوه و فعل، عليت و معلوليت، امكان و وجود و...

ه) اثبات مبادى عاليه موجودات، يعنى علت فاعلى و علت غائى و علت صورى و علت مادى. چرا كه موجود - بما هو موجود - نه تقوم به عليت دارد و نه تقوم به معلوليت و به همين لحاظ است كه علت‏بودن و معلول بودن، از عوارض ذاتيه موجود - بما هو موجود - است و بايد بحث از عليت، در حوزه فلسفه مطرح شود. بلكه بحث درباره علت نخستين، افضل بحثهاى فلسفه و از والاترين اجزاى حكمت، محسوب مى‏شود (7) .

بحث از علت نخستين يا واجب‏الوجود بالذات، به اندازه‏اى اهميت دارد كه شيخ‏الرئيس در تعريف خود از فلسفه، تنها به همين مساله توجه كرده و گفته است: «افضل علم بافضل معلوم‏» (8) . فلسفه برترين علم، به برترين معلوم است. علم برتر است; چرا كه مفيد يقين است و معلوم آن، برتر است; چرا كه معلوم آن، ذات مقدس ربوبى است. بحث از ساير اسباب و علل و بحث از ساير موجودات و عوالم هستى، به طفيل اوست، كه اگر او و عنايات او نبود، هيچ نبود. آرى:

به اندك التفاتى زنده دارد آفرينش را

اگر نازى كند از هم فرو ريزند قالبها

2- كلام
علم كلام، مدافع و سنگربان دين است. كلام و فلسفه در بسيارى از مسائل و حتى به قول بعضى از بزرگان، مانند حكيم لاهيجى، در موضوع نيز با يكديگر اشتراك دارند. او مى‏گويد:

«اعلم ان المتقدمين من علماء الكلام جعلوا موضوع الكلام الموجود بما هو موجود لرجوع مباحثه اليه‏» (9) .

«بدان كه متقدمان از علماى كلام، موضوع علم كلام را موجود - بما هو موجود - قرار داده‏اند; چرا كه مباحث علم كلام، همه بازگشت‏به آن دارد» .

او در توضيح مطلب بالا مى‏گويد: متكلم به اعم اشيا - يعنى موجود - مى‏نگرد و آن را به قديم و حادث تقسيم مى‏كند. حادث را به جوهر و عرض و عرض را به آن چه مشروطبه است، - مانند علم و قدرت - و آن چه مربوطبه نيست، - مانند طعم و رنگ - و جوهر را به حيوان و نبات و جماد تقسيم مى‏كند و توضيح مى‏دهد كه اختلاف جواهر يا به انواع است‏يا به اعراض. آنگاه در قديم مى‏نگرد و توضيح مى‏دهد كه او تكثر و تركيب نمى‏پذيرد و تميز او از حادث، به صفات واجب و امور ممتنع - يعنى صفات ثبوتيه و سلبيه - و احكامى كه نه واجبند و نه ممتنع، مى‏باشد. عالم حادث و خداوند، فاعل قادر و محدث عالم است. او بر بعثت پيامبران و تعريف صدق آنها به معجزات، قادر است و عقل بايد از آنها تبعيت كند (10) .

با توجه به آن‏چه گذشت، فلسفه و كلام هيچ‏گونه تمايزى از يكديگر ندارند. به‏خصوص اگر تمايز علوم را به تمايز موضوعات بدانيم.

اگر تمايز علوم را به تمايز اغراض بدانيم، كلام و فلسفه به لحاظ غرض از يكديگر تمايز و تباين آشكار دارند. چرا كه كلام، دغدغه اثبات عقايد دينى و دفاع از آنها دارد و خود را در برابر شبهاتى كه بر دين وارد مى‏شود، متعهد مى‏داند كه دفاع كند و حريم مطهر دين خدا را از تهاجم شبهه‏آفرينان و عوامل ضعف ايمان و از لوث شك و ريب پاك سازد. ولى فلسفه چنين دغدغه‏اى ندارد. متكلم، درد دين دارد و فيلسوف بى‏درد است. اگر فيلسوف، به دفاع از دين بپردازد، متكلم شده است.

فلاسفه بزرگ اسلامى مانند فارابى و شيخ‏الرئيس و ابن رشد و صدرالمتالهين را نمى‏توان افراد بى‏دردى معرفى كرد كه به دين - آن هم دينى چون اسلام كه به عقل و برهان اهميتى بسزا مى‏دهد - بى‏اعتنا باشند. اينان كاملا توجه به دين داشته‏اند.

پس يا بايد اينان را هم فيلسوف و هم متكلم بناميم، يا بايد بگوييم: متكلم مسلمات دينى - هرچند مسلمات به نظر خودش - را مى‏گيرد و براى اثبات آنها به جستجوى دليل مى‏پردازد. ولى فيلسوف، هيچ‏يك از قضايا و احكام را - هرچند قضايا واحكام دينى - قبل از اقامه برهان، مسلم فرض نمى‏كند. بلكه تلاش مى‏كند كه به روش استدلال، از بديهيات به نظريات برسد و با نردبان نظريات مبرهن و اثبات شده، به نظريات ديگرى نائل آيد. معناى اين روش، مخالفت‏با دين نيست، بلكه فيلسوف مسلمان در برابر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله و اولياى دين زانو مى‏زند و از معارف دينى الهام مى‏گيرد و تبعيت از دين را همواره وظيفه خود مى‏شمارد.

شيخ‏الرئيس معاد جسمانى را شرعى و معاد روحانى را عقلى مى‏داند. درباره قسم اول مى‏گويد:

«يجب ان يعلم ان المعاد منه ما هو منقول من الشرع و لا سبيل الى اثباته الا من طريق‏الشريعة و تصديق خبرالنبوة و هو الذى للبدن عندالبعث و خيرات‏البدن و شروره معلومة لا تحتاج الى ان تعلم و قد بسطت‏الشريعة الحقة التى اتانا بها نبينا و سيدنا و مولانا محمد صلى الله عليه وآله حال السعادة و الشقاوة التى بحسب البدن‏» (11) .

«بايد دانست كه قسمى از معاد همان است كه منقول از شرع است و راهى به اثبات آن نيست، مگر از راه شرع و تصديق خبر مقام نبوت. اين همان معاد جسمانى است. خيرات و شرور بدن، معلوم است و نيازى به تحصيل علم (از راه عقل) ندارد. شريعت‏حقه پيامبر و سرور و مولاى ما حضرت محمد صلى الله عليه وآله حال سعادت و شقاوت بدنى را شرح و بسط داده است‏» .

ولى درباره قسم دوم مى‏گويد:

«و منه ما هو مدرك بالعقل و القياس البرهانى و قد صدقته النبوة و هوالسعادة و الشقاوة الثابتتان بالقياس اللتان للانفس و ان كانت الاوهام منا تقصر عن تصورها الان لما نوضح من العلل‏» (12) .

«و قسمى همان است كه به عقل و قياس برهانى ادراك مى‏شود و نبوت آن را تصديق كرده است. اين قسم، همان سعادت و شقاوت روحانى و نفسانى است كه به قياس ثابت مى‏شود. هرچند اوهام ما، اكنون به عللى كه توضيح خواهيم داد، از تصور آن قاصر است‏» .

پس فيلسوف مسلمان هرجا نتواند حقيقتى را به برهان عقلى ثابت كند، به پيروى از شريعت، خود را متعهد مى‏شمارد و هرجا به حقيقتى برسد كه مطابق شرع باشد، به وجد مى‏آيد و هرجا به مطلبى برسد كه به ظاهر مخالف شرع باشد، يا عقل خود را تخطئه مى‏كند يا استظهاراتى كه از لسان شرع شده را ناكافى و ناصواب مى‏شمارد.

به عنوان مثال، تلقى متكلم از شرع اين است كه عالم، حادث است. بنابراين، به هر قيمتى باشد، بايد آن را ثابت و قائلان به قدم عالم را بايد تخطئه، بلكه تكفير كرد. چنان‏كه غزالى با شيخ‏الرئيس همين معامله را كرد. ولى متكلم منصفى همچون امام فخر رازى مى‏گويد: هيچ دليلى در شرع مقدس دلالت‏بر حدوث عالم ندارد (13) . بنابراين، متكلم بايد در استظهارات خود از ادله‏اى كه به نظرش دلالت‏بر حدوث عالم دارد، تجديد نظر كند.

شيخ‏الرئيس در يكى از بحثهاى توحيدى اشارات كه در آنجا متعرض بحث‏حدوث و قدم عالم شده، مى‏گويد:

«فهذه هى المذاهب و اليك الاختبار بعقلك دون هواك بعد ان يجعل واجب‏الوجود واحدا» (14) .

«اين است مذاهب مختلف در باب حدوث و قدم عالم و تو بايد به عقلت كسب آگاهى كنى نه به هواى نفست. آن هم بعد از آن كه واجب‏الوجود يكى قرار داده شود» .

به گفته خواجه طوسى: مقصود وى اين است كه در مساله توحيد، تساهل روا نيست، ولى در مساله حدوث و قدم، تساهل رواست (15) .

راه حل لاهيجى
از آنجا كه لاهيجى تمايز علوم را به تمايز موضوعات مى‏داند، مى‏گويد:

«لما كان تمايزالعلوم بتمايزالموضوعات قيدوا الموجود هيهنا بحيثية كونه متعلقا للمباحث الجارية على قانون‏الاسلام‏» (16) .

«از آنجا كه تمايز علوم به تمايز موضوعات است، موجود را در علم كلام مقيد كرده‏اند به اين كه متعلق و محور مباحثى باشد كه بر قانون اسلام جريان دارد» .

او خود در توضيح عبارت فوق فرموده است: محور بحثهاى كلامى قواعد قطعيه‏اى است كه از كتاب و سنت‏به دست آمده باشد. مانندصدور كثير از واحد و نزول فرشته از آسمان و مسبوقيت عالم به عدم و فناى عالم و...

اما او خود اعتراف دارد كه در اين صورت، ادله كلامى جدلى است نه برهانى. چرا كه قواعد فوق، استظهاراتى است از آيات و روايات كه تاويل‏پذير است. به ويژه در مسائل مربوط به مبدا و امور غيبى كه تمثيلاتى بر حقايق و تنبيهاتى بر دقائق است و نبايد بر ظواهر آنها جمود كرد، و گرنه گرفتار تشبيه و تجسيم خواهيم شد. مانند آيه: «الرحمن على العرش استوى‏» و حديث «انكم سترون ربكم يوم‏القيامة كما ترون‏القمر ليلة‏البدر» (17) .

او مى‏گويد: بهتر بود كه همانند صدر اول، هركس به اندازه فهم خود به اينگونه ادله مؤمن مى‏شد و به استكشاف حقيقت آنها نمى‏پرداخت. ولى با پيدايش علم كلام اين استكشاف صورت گرفت و اختلافات افزون شد. بنابراين، اكنون چاره و راهى جز رجوع به مقتضاى عقول صريح و آراى درست نيست. چرا كه اصول اعتقادى، اتكاى به عقل دارند و چاره‏اى جز رجوع به عقل سليم نيست (18) .

با توجه به نكته اخير، معلوم مى‏شود كه لاهيجى از جدلى بودن علم كلام، ناخشنود است و راه چاره‏اى جز برهانى كردن علم كلام، سراغ ندارد.

البته برهانى كردن علم كلام در مسائل عقلى بسيار بجاست. ولى در مسائل نقلى و آنچه منقولات شرعى - اعم از آيات و روايات - بدان روى آورده، نبايد جانب نقل را ناديده گرفت. از اينروست كه براى ما هم كلام عقلى مطرح است و هم كلام نقلى. يك متكلم مسلمان بايد هم به عقل توجه كند و هم به نقل. به عنوان مثال در متون دينى خداوند به عنوان سميع و بصير، معرفى و توصيف شده است. بر حسب كلام نقلى خداوند، سميع و بصير است و بر حسب كلام عقلى داشتن سمع و بصر برخداوند، محال است. جمع اينها بدين‏گونه است كه بگوييم: خداوند علم به مسموعات و مبصرات دارد. يا اين كه به‏طور كلى مسموع و مبصر بودن اصوات و اشيا را به معناى حضور آنها درمحضر او بدانيم و علم او در مرتبه فعل را به علم حضورى تفسير كنيم.

هر اندازه متكلم، خود را از پيش فرضها به دور بدارد، به برهان فلسفى نزديك و از جدل كلامى دور مى‏شود و هر اندازه به پيش‏فرضها تكيه كند، به جدل كلامى نزديك و از برهان فلسفى فاصله مى‏گيرد.

كلام قديم و كلام جديد آيا علم كلام، قديم و جديد دارد؟ چه علم كلامى قديم و چه علم كلامى جديد است؟

علم كلام همواره سنگربان و مدافع دين بوده و هست و خواهد بود. اين سنگربانى همواره براى كلام محفوظ است. استدلال براى اثبات عقايد دينى و پاسخ به شبهات ريشه در قرآن مجيد دارد. پس از آن نوبت‏به روايات و شاگردان ائمه اطهار عليهم السلام و كتابهايى مى‏رسد كه در اين رشته تاليف شده است.

با اين بيان، معلوم مى‏شود كه كلام يك علم پوياست. بسيارى از شبهاتى كه در قديم مطرح بوده، امروز مطرح نيست. به عكس. امروز براى عالمان و متكلمان اسلامى شبهات و اشكالاتى مطرح است كه در قديم مطرح نبوده است. اصولا خود متكلمين اديان و مذاهب مختلف - هرچند ممكن است مشتركاتى داشته باشند - براى يكديگر شبهه‏آفرينند. هرچه زمان به پيش مى‏رود و دامنه علوم و معارف بشرى گسترده‏تر مى‏شود، سؤالات و ابهامات جديدى پديد مى‏آيد. اينجاست كه متكلم دين اسلام، بايد به گونه‏اى مجهز و آماده باشد كه بتواند در مقابل هر شبهه‏اى جواب محكم و قانع كننده‏اى ارائه دهد. امروز نه تنها شبهاتى در حوزه اصول عقايد دينى مطرح مى‏شود، بلكه درحوزه فروع دين نيز شبهات واشكالات، كم نيست و لذا نه تنها براى يك متكلم، لازم است كه فيلسوف باشد، بلكه بايد بتواند با استفاده و استمداد از ساير علوم نيز به دفاع ازا صول و فروع دين اسلام بپردازد.

با اين بيان، معلوم مى‏شود كه ما دو كلام، يكى قديم و منسوخ و ديگرى جديد و غير منسوخ نداريم، بلكه ممكن است مسائلى در قلمرو كلام، كهنه شده و مسائل جديدى مطرح شده باشد. بنابراين، مسائل جديدكلامى داريم، ولى علم كلام جديد، نداريم.

علم كلام علمى است كه با التزام به وحى و سنت، به دفاع عقلى از دين مى‏پردازد و با تلفيق كلام عقلى و كلام نقلى، هم اصول عقايد را تبيين مى‏كند و هم به پاسخگويى از شبهات مى‏پردازد.

آفت‏بزرگى كه امروز دامنگير علم كلام ما شده، خلطه آن به دست دوستان غافل يا دشمنان هشيار، باكلام مسيحى است.

به خاطر همين است كه برخى بر كلام جديد تكيه مى‏كنند و مى‏كوشند كه كلام ما را از كلام سنتى جدا سازند. يعنى اينان تفكرات نيرومند متفكران كلامى قديم را از عرصه ارزش و اعتبار خارج مى‏سازند. اينان پذيراى تقسيم علم كلام به قديم و جديدند.

برخى ديگر در مقابل گرايش فوق، واكنش منفى دارند و معتقدند كه طلبه و دانشجوى امروز بايد به همان متون قديم كلامى اكتفا كند و كارى به حرفهاى الحادى امروزيها نداشته باشد. اينها هم عملا قبول كرده‏اند كه كلام به دو قسم قديم و جديد، منقسم مى‏شود.

امروز لازم است كه از علم كلام، آفت‏زدايى بشود. مسائل كهنه‏اى كه امروز مورد ابتلا نيستند، بايد به تاريخ علم كلام سپرده شوند. تاييدات و استدلالات كهن كه امروز كارآمد نيستند، بايد جاى خود را به تاييدات و استدلالات زنده و كارآمد بدهند. پاسخگويى به شبهات روز با احاطه به منابع اسلامى و افكار انديشمندان بزرگ دينى بايد به سبك روز انجام گيرد، تا كلام اسلامى بتواند استمرار و پويندگى خود را حفظ كند.

-من محمود الحبيب ويارب الموضوع يعجبكم يارب

thumb: thumb: thumb: thumb: thumb: thumb: thumb: thumb: thumb: thumb: thumb: thumb: thumb: thumb: thumb:
 
أعلى